♡ شیرین تر از رویا ...♡< دو پارتی >
چند وقتی هست توی یه رستوران باکلاس و خیلی هم شیک شروع به کار کردم ... لینا امد کنارم هی گفت : هی خبرا رو شنیدی میگن که قراره امروز سراشپز بیاد میگن اون رئیس این روستورانه از روی علاقش به آشپزی ... این رستوران زده کنجکاو شدم که یکی از آشپز ها گفت : رئیس آمد ما هم رفتیم کنار بقیه یه مرد خوش قیافه جذاب وارد سالن شد محوش شده بودم امکان نداشت اون انسان نیست اون یه فرشته هست ... : خب خب من کیم سوکجینم ملقب به جین شاید همه فهمیده باشید من کیم همه خودشون رو معرفی کردن ...تا رسید به من دستاشو داخل جیبش گذاشت حالت متکفرانه به خودش گرفت .... ! تا حالا ندیدمت گفتم : بله من تازه واردم گفت : برای اینکه تاز واردی فردا باید آزمون آشپزی بدی اگر بد بود اخراجی آه بعد از انجام کارم ... رسیدم خونه رفتم کتاب آشپزی گرفتم دستم تا ساعت یک خوندم تا فوت فن هاشو یاد یاد بگیرم آخ چشام دیگه بسه یه سمت تختم روانه شدم به خواب رفتم فردا صبح بلند شدم یه لباس پوشیدم بلخره رسیدم رفتم از توی میکروفون اسممو صدا زد رفتم داخل آشپز خونه بلخره به صدا در آمد گفت : حالا میخوای چی درست کنی ... منم بی صدا نموندم بلخره به حرف آمدم
لایک حمایت کنید . شرط نداریم
لایک حمایت کنید . شرط نداریم
۸۲.۶k
۲۲ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.